شناخت مختصرى از زندگانى امام على بن موسى الرضا (علیهما السلام) – (3)
شناخت مختصرى از زندگانى امام على بن موسى الرضا (علیهما السلام) – (3)
اما با وجود اين همه تلاشهاى علمى , آنچه مايهء نگرانى بود, اين بود كه در بين اين گروه مترجمان , افرادى از پيروان متعصب و سرسخت مذاهب ديگر مانند زردشتيان , صابئيان , نسطوريان , روميان و برهمنهاى هند بودند كه آثار علمى بيگانه را از زبانهاى يونانى , فارسى , سريانى , هندى , لاتين و غيره به عربى ترجمه مى كردند.
يقيناً همهء آنها در كار خود حسن نيّت نداشتند و گرهى از آنان سعى مى كردند كه آب را گل آلود كرده و ماهى بگيرند و از اين بازار داغ انتقال علوم بيگانه به محيط اسلام , فرصتى براى نشر عقايد فاسد و مسموم خود, به دست آورند و درست به همين علت عقايد خرافى و افكار انحرافى و غير اسلامى در لابلاى اين كتب بظاهر علمى , به محيط اسلام راه يافت , و بسرعت در افكار گروهى از جوانان و افراد ساده دل و بى آلايش نفوذ كرد (38.
مسلماً در آن زمان ي هياءت نيرومند علمى كه از تقوا و دلسوزى برخوردار باشد در در بار عباسيان وجود نداشت كه آثار علمى بيگانگان را مورد نقد و بررسى دقيق قرار دهد, و آن را از صافى جهان بينى اصيل اسلامى بگذراند, دردها و ناخالصيها را بگيرد و تنها آنچه را كه صافى و بى غل و غش است در اختيار جامعهء اسلامى بگذارد. مهم اين جاست كه اين شرائط خاص فكرى و فرهنگى وظيفهء سنگينى بر دوش امام على بن موسى الرضا
ـ عليه السلام ـ گذارد و آن امام بزرگوار كه در آن عصر مى زيست و بخوبى از اين وضع خطرنا آگاه بود, دامن همت بر كمر زد و انقلاب فكرى عميقى ايجاد فرمود, و در برابر اين امواج سهمگين و تند باد خطرنا, اصالت عقيده و فرهنگ جامعهء اسلامى را حفظ كرد و سرانجام اين كشتى را با رهبرى حكيمانهء خويش از سقوط در گرداب خطرنا انحراف و التقاط رهايى بخشيد.
اهميت اين مسئله آنگاه روشنتر مى شود كه بدانيم وسعت كشور اسلامى در عصر هارون و ماءمون به آخرين حد خود رسيده بود, به طورى كه بعضى از مورخان معروف تصريح كرده اند در هيچ عصر و زمان چنان حكومت گسترده اى در جهان وجود نداشت (تنها وسعت كشور اسكندر كبير را با آن قابل مقايسه مى دانند).
ايران , افغانستان , سند, تركستان , فقفاز, تركيه , عراق , سوريه , فلسطين , عربستان , سودان , الجزاير, تونس , مراكش , اسپانيا (اندلس ) و به اين ترتيب مساحت كشورهاى اسلامى در عصر عباسيان بدون محاسبهء اسپانيا برابر با مساحت تمام قارهء اروپا بود يا بيشتر! (39
طبيعى است كه فرهنگ پيشين اين كشورها به مركز اسلام نفوذ مى كرد و اين نفوذ, مايهء اختلاط و آميختگى آنها با انديشه و فرهنگ اصيل اسلامى بود, در حالى كه غثّ و سمين و سره و ناسره در آن فرهنگها با هم مخلوط بود
انگيزهء اصلى ماءمون براى تشكيل جلسات مناظره ماءمون پس از تحميل مقام ولايتعهد بر امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ در خراسان جلسات گستردهء بحث و مناظره تشكيل داد, و از اكابر علماى زمان , اعم از مسلمان و غير مسلمان , به اين جلسات دعوت كرد بى شك پوشش ظاهرى اين دعوت اثبات و تبيين مقام والاى امام ـ عليه السلام ـ در رشته هاى مختلف علوم و مكتب اسلام بود, اما در اين زير اين پوشش ظاهرى چه صورتى پنهان بود, در ميان محققان گفتگو است
1ـ گروهى كه با بدبينى اين مسائل را مى نگرند ـ و حق دارند كه بدبين باشند, چرا كه اصل در تفسير نگرشهاى سياسى جباران بر بدبينى است ـ مى گويند: ماءمون هدفى جز اين نداشت كه به پندار خويش مقام امام ـ عليه السلام ـ را در انظار مردم , مخصوصاً ايرانيان كه سخت به اهل بيت عصمت ـ عليهم السلام ـ علاقه داشتند و عشق مى ورزيدند, پايين بياورد, به گمان اين كه امام ـ عليه السلام ـ تنها به مسائل ساده اى از قرآن و حديث آشناست و از فنون علم و استدلال بى بهره است
گروهى فوق , براى اثبات اين مدعا به گفتار خود ماءمون كه در متون اسلامى آمده است , استدلال مى كنند. چنانكه در روايتى از نوفلى , يار نزديك امام ـ عليه السلام ـ, مى خوانيم
سليمان مروزى , عالم مشهور علم كلام , در خطهء خراسان نزد ماءمون آمد. ماءمون او را گرامى داشت و انعام فراوان داد. سپس به او گفت
پسر عمويم على بن موسى ـ عليه السلام ـ از حجاز نزد من آمده و او علم كلام (عقايد) و دانشمندان اين عليرا دوست دارد, اگر مايلى روز ترويه (روز هشتم ماه ذى الحجه), (انتخاب اين روز شايد براى اجتماع گروه بيشترى از علما بوده است ) نزد ما بيا و با او به بحث و مناظره بنشين سليمان كه به علم و دانش خود مغرور بود, گفت : اى اميرموءمنان ! من دوست ندارم از مثل او در مجلس تو در حضور جماعتى از بنى هاشم سوءال كنم , مبادا از عهده برنيايد و مقامش پايين آيد, من نمى توانم سخن را با امثال او زياد تعقيب كنم
ماءمون گفت : هدف من نيز چيزى جز اين نيست كه راه را بر او ببندى , چرا كه من مى دانم تو در علم و مناظره توانا هستى
سليمان گفت : اكنون كه چنين است مانعى ندارد, در مجلسى از من و او دعوت كن و در اين صورت مذمتى بر من نخواهد بود.(40
(اين مناظره با قرار قبلى ترتيب يافت و امام ـ عليه السلام ـ در آن مجلس سليمان را سخت در تنگنا قرار داد و تمام راههاى جواب را بر او بست و ضعف و ناتوانى او را آشكار ساخت
شاهد ديگر حديثى است كه از خود امام على بن موسى الرضا نقل شده است . هنگامى كه ماءمون مجالس بحث و مناظره تشكيل مى داد, و شخصاً در مقابل مخالفان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ به بحث مى نشست و امامت امير موءمنان على ـ عليه السلام ـ و برترى او را بر تمام صحابه روشن مى ساخت تا به امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ تقرب جويد, امام ـ عليه السلام ـ به افرادى از يارانش كه مورد وثوق بودند, چنين فرمود
<فريب سخنان او را نخوريد, به خدا سوگند هيچ كس جز او مرا به قتل نمى رساند, ولى چاره اى جز صبر ندارم تا دوران زندگيم به سر آيد>!(41
البته ماءمون حق داشت كه اين گونه با كمال صراحت از مكتب اميرموءمنان على دفاع كند, زيرا از يك سو شعار نخستين حكومت عباسيان شعار <الرضا من آل محمد> بود و به بركت آن توانسته بودند روى كار آيند, و از سوى ديگر ستون فقرات لشكر و رجال حكومتش را ايرانيان تشكيل مى دادند كه عاشق مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بودند و براى حفظ آنها راهى جز اين نداشت
به هر حال تعبيرات امام ـ عليه السلام ـ در حديث فوق بخوبى نشان مى دهد كه ماءمون در برنامه هايش در مورد جلسات مناظره صداقتى نداشت , چنانكه ابوالصلت , پيشكار امام , در اين باره مى گويد
<....از آنجا كه امام در ميان مردم به علت فضائل و كمالات معنوى خود محبوبيت روزافزون مى يافت , ماءمون بر آن شد كه علماى كلام را از هر نقطهء كشور فراخواند, تا در مباحثه , امام را به موضع عجز اندازند و بدين وسيله مقامش از نظر دانشمندان پايين بيايد, و عامهء مردم نيز پى به كمبودهايش ببرند, ولى امام ـ عليه السلامـ دشمنان خود ـ از يهودى , مسيحى , زردشتى , برهمن صابئى , منكر خدا و...ـ همه را در بحث محكوم نمود...>(42
جالب توجه آن كه دربار ماءمون پيوسته محل برگزارى اين گونه مباحثات بود, ولى پس از شهادت امام ـ عليه السلام ـ ديگر اثرى از آن مجالس علمى و بحثهاى كلامى ديده نشد و اين مسئله قابل دقت است
خود امام ـ عليه السلام ـ هم كه از قصد ماءمون آگاهى داشت , مى فرمود: هنگامى كه من با اهل تورات به تواتشان , با اهل انجيل به انجيلشان , با اهل زبور به زبورشان , با ستاره پرستان به شيوهء عبرانيشان , با موءبدان به شيوهء پارسيشان , با روميان به سبك خودشان , و با اهل بحث و گفتگو به زبانهاى خودشان استدلال كرده , همه را به تصديق خود وادار كنم , ماءمون خود خواهد فهميد كه راه خطا را برگزيده , و يقيناً پشيمان خواهد شد...(43
و به اين ترتيب نظر بدبينان در اين زمينه كاملاً تقويت مى شود
2ـ اگر از اين انگيزه صرفنظر كنيم انگيزهء ديگرى كه در اينجا جلب توجه مى كند اين است كه ماءمون مى خواست مقام والاى امام هشتم ـ عليه السلام ـ را تنها در بعد علمى منحصر كند, و تدريجاً او را از مسائل سياسى كنار بزند, و چنين نشان دهد كه امام مرد عالمى است و پناهگاه امت اسلامى در مسائل علمى است , و او كارى با مسائل سياسى ندارد و به اين ترتيب شعار تفكيك دين از سياست را عملى كند
3ـ انگيزهء ديگرى كه در اينجا به نظر مى رسد اين است كه هميشه سياستمداران شياد و كهنه كار اصرار دارند در مقطعهاى مختلف , سرگرميهايى براى تودهء مردم درست كنند تا افكار عمومى را به اين وسيله از مسائل اصلى جامعه و ضعفهاى حكومت خود منحرف سازند. او مايل بود كه مسئلهء مناظرهء امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ با علماى بزرگ عصر و زمان خود نقل محافل و مجالس باشد, و همهء علاقه مندان و عاشقان مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ در جلسات خود به اين مسائل بپردازند و از پيروزيهاى امام در اين مباحث سخن بگويند, و ماءمون كارهاى سياسى خود را با خيال راحت دنبال كند, و پوششى بر نقاط ضعف حكومتش باشد
4ـ چهارمين انگيزه اى كه در اينجا به نظر مى رسد, اين است كه ماءمون خود, آدم بى فضلى نبود, تمايل داشت به عنوان يك زمامدار عالم در جامعهء اسلامى معرفى گردد, و عشق او را به علم و دانش آن هم در محيط ايران خصوصاً, و در محيط اسلام آن روز عموماً همگان باور كنند, و اين يك امتياز براى حكومت او باشد و از اين طريق گروهى را به خود متوجه سازد
از آنجا كه اين جلسات بحث و مناظره به هر حال قطعاً جنبهء سياسى داشت و مسائل سياسى معمولاً تك علتى نيستند, هيچ مانعى ندارد كه بگوييم احتمالاً همهء اين انگيزه هاى چهار گانه براى ماءمون مطرح بوده است
در هر صورت با اين انگيزه ها جلسات بحث و مناظرهء گسترده اى از سوى ماءمون تشكيل شد, ولى چنانكه خواهيم ديد ماءمون از اين جلسات ناكام بيرون آمد, و نه تنها به هدفش نرسيد, بلكه نتيجهء معكوس گرفت
اكنون با در نظر گرفتن اين مقدمات به سراغ قسمتى از اين جلسات بحث و مناظره مى رويم , هر چند با كمال تاءسف در متون تاريخ و حديث گاهى جزئيات بحثهايى كه رد و بدل شده اصلاً ذكر نگرديده , بلكه بسيار خلاصه شده است , و اى كاش امروز همه آن جزئيات در اختيار ما بود تا بتوانيم به عمق سخنان امام ـ عليه السلام ـ پى ببريم و از زلال كوثر علمش بنوشيم و سيراب شويم (و اين گونه كوتاهيها و سهل انگاريها در كار روات حديث , و ناقلان تاريخ كم نيست كه تنها تاءسفش امروز براى ما باقى مانده است ), ولى خوشبختانه قسمتهايى را مشروح نقل كرده اند كه همانها مى تواند مشتى از خروار باشد
گرچه مناظرات امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ فراوان است , ولى از همه مهمتر هفت مناظره است كه ذيلاً فهرست وار از نظر مى گذرد
اين مناظرات را عالم بزرگوار, مرحوم شيخ صدوق , در كتاب عيون اخبار ـ الرضا آورده و مرحوم علامهء مجلسى نيز در جلد 49بحار الانوار از كتاب عيون نقل كرده و در كتاب مسند الامام الرضا جلد 2نيز آمده است . اين مناظرات عبارتند از
اين چهار مناظره در يك مجلس و با حضور ماءمون و جمعى از دانشمندان و رجال خراسان صورت گرفت
5ـ مناظره با سليمان مروزى (48 كه مستقلاً در يك مجلس با حضور ماءمون و اطرافيانش صورت گرفت
هر يك از اين مناظرات داراى محتواى عميق و جالبى است كه امروزه هم با گذشت حدود هزار و دويست سال از آن تاريخ رهگشا و بسيار آموزنده و پر بار است , هم از نظر محتوا و هم از نظر فن مناظره و طرز ورود و خروج در بحثها
به عنوان نمونه به سراغ مناظره با جاثليق كه در يكى از جلسات بزرگ ماءمون واقع شده , مى رويم
در عيون اخبار الرضا در اين باره چنين مى خوانيم : هنگامى كه على بن موسى الرضا ـ عليه السلام
ـ وارد بر ماءمون شد او به فضل بن سهل , وزير مخصوصش , دستور داد كه پيروان مكاتب مختلف را مانند جاثليق (عالم بزرگ مسيحى ) و راءس الجالوت (پيشواى بزرگ يهوديان ) و نسطاس رومى (عالم بزرگ نصرانى ) و همچنين علماى ديگر علم كلام را دعوت كند تا سخنان آن حضرت را بشنوند و هم آن حضرت سخنان آنها را
فصل بن سهل آنها را دعوت كرد, هنگامى كه جمع شدند نزد ماءمون آمد و گفت : همه حاضرند
ماءمون گفت : همهء آنها داخل شوند. پس از ورود, به همه خوش آمد گفت , سپس افزود
من شما را براى كار خيرى دعوت كرده ام , و دوست دارم با پسر عمويم كه اهل مدينه است و تازه بر من وارد شده , مناظره كنيد. فردا همگى نزد من آييد واحدى از شما غيبت نكند. همه گفتند: چشم , همه سر بر فرمانيم ! و فردا صبح همگى نزد تو خواهيم آمد
حسن بن سهل نوفلى (50) مى گويد: ما خدمت امام على بن موسى الرضا مشغول صحبت بوديم كه ناگاه ياسر خادم كه عهده دار كارهاى حضرت بود, وارد شد و گفت ماءمون به شما سلام مى رساند و مى گويد برادرت به قربانت باد! اصحاب مكاتب مختلف و ارباب اديان و علماى علم كلام از تمام فرق و مذاهب جمعند, اگر دوست داريد قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آييد و سخنان آنها را بشنويد و اگر دوست نداريد اصرار نمى كنم , و نيز اگر مايل باشيد ما به خدمت شما مى آييم و اين براى ما آسان است
امام ـ عليه السلام ـ در يك گفتار كوتاه و پرمعنا فرمود
<سلام مرا به او برسان و بگو مى دانم چه مى خواهى ؟ من ان شاء الله صبح نزد شما خواهم آمد>(51
نوفلى كه از ياران حضرت بود مى گويد: وقتى ياسر خادم از مجلس امام بيرون رفت , امام ـ عليه السلام ـ نگاهى به من كرد و فرمود: تو اهل عراق هستى و مردم عراق ظريف و باهوشند, در اين باره چه مى انديشى ؟ ماءمون چه نقشه اى در سر دارد كه اهل شرك و علماى مذاهب را گرد آورده است ؟
وفلى مى گويد: عرض كردم او مى خواهد شما را به محك امتحان بزند و بداند پايهء علمى شما تا چه حد است ؟ ولى كار خود را بر پايهء سستى بنا نهاده , به خدا سوگند طرح بدى ريخته و بناى بدى نهاده است
امام ـ عليه السلام ـ فرمود: چه بنايى ساخته و چه نقشه اى طرح كرده ؟
نوفلى (كه گويا هنوز نسبت به مقام شامخ على امام معرفت كامل نداشت و از توطئه ماءمون گرفتار وحشت شده بود) عرض كرد: علماى علم كلام اهل بدعتند و مخالف دانشمندان اسلامند, چرا كه عالم , واقعيتها را انكار نمى كند, اما اينها اهل انكار و سفسطه اند, اگر دليل بياورى كه خدا يكى است مى گويند اين دليل را قبول نداريم , و اگر بگويى محمد رسول الله است مى گويند رسالتش را اثبات كن , خلاصه (آنها افرادى خطرناكند و...) در برابر انسان دست به مغالطه مى زنند, و آن قدر سفطه مى كنند تا انسان دست از حرف خود بردارد, فدايت شوم از اينها برحذر باش
امام ـ عليه السلام ـ تبسمى فرمود و گفت : اى نوفلى , تو مى ترسى دلائل مرا باطل كنند و راه را بر من ببندند؟
نوفلى (كه از گفتهء خود پشيمان شده بود) گفت : نه به خدا سوگند من هرگز برتو نمى ترسم , اميدوارم كه خداوند تو را بر همهء آنها پيروز كند
امام فرمود: اى نوفلى , دوست دارى بدانى كه ماءمون از كار خود پشيمان مى شود؟
عرض كرد: آرى
فرمود: هنگامى كه استدلالات مرا در برابر اهل تورات به توارتشان بشنود, و در برابر اهل انجيل به انجيلشان , و در مقابل اهل زبور به زبورشان , و در مقابل صابئين به زبان عبريشان , و در برابر موءبدان به زبان فارسيشان , و در برابر اهل روم به زبان رومى , و در برابر پيروان مكتبهاى مختلف به زبان خودشان
آرى هنگامى كه دليل هر گروهى را جدا گانه ابطال كردم به طورى كه مذهب خود را رها كنند و قول مرا بپذيرند, آنگاه ماءمون مى داند مقامى را كه او در صدد آن است مستحق نيست ! آن وقت پشيمان خواهد شد, و هيچ حركت و قوه اى جز به خداوند متعال عظيم نيست : <وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَةاِلا بِلله ِ الْعَلِىِّ الْعَظِيْم ِ>
نوفلى مى گويد: هنگامى كه صبح شد فضل بن سهل خدمت امام ـ عليه السلام ـ آمد و عرض كرد: فدايت شوم پسير عمويت (ماءمون ) در انتظار شماست و جمعيت نزد او حاضر شده اند, نظرتان در اين باره چيست ؟
امام فرمود: تو جلوتر برو, من هم ان شاء الله خواهم آمد, سپس وضو گرفت و شربت سويقى (52) نوشيد و به ما هم داد نوشيديم , سپس همراه حضرت بيرون آمديم تا وارد بر ماءمون شديم
مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود و محمد بن جعفر(53) با جماعتى از بنى هاشم و آل ابى طالب و جمعى از فرماندهان لشگر نيز حضور داشتند. هنگامى كه امام ـ عليه السلام ـ وارد مجلس شد ماءمون برخاست , محمد بن جعفر و تمام بنى هاشم نيز برخاستند. امام ـ عليه السلام ـ همراه ماءمون نشست , اما آنها به احترام امام ـ عليه السلام ـ همچنان ايستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگى نشستند. مدتى ماءمون بگرمى مشغول سخن گفتن با امام ـ عليه السلام ـ بود, سپس رو به جاثليق كرد و گفت
اى جاثليق ! اين پسر عموى من على بن موسى بن جعفر ـ عليه السلام ـ است , من دوست دارم با او سخن بگويى و مناظره كنى , اما طريق عدالت را در بحث رها مكن
جاثليق گفت : اى اميرموءمنان ! من چگونه بحث و گفتگو كنم كه (با او قدر مشتركى ندارم ) او به كتابى استدلال مى كند كه من منكر آنم و به پيامبرى عقيده دارد كه من به او ايمان نياورده ام .
در اينجا امام ـ عليه السلام ـ شروع به سخن كرد و فرمود: اى نصرانى ! اگر به انجيل خودت براى تو استدلال كنم اقرار خواهى كرد؟ جاثليق گفت : آيا مى توانم گفتار انجيل را انكار كنم ؟ آرى به خدا سوگند اقرار خواهم كرد هر چند بر ضرر من باشد
امام ـ عليه السلام ـ فرمود: هر چه مى خواهى بپرس و جوابش را بشنو
جاثليق : درباره نبوت عيسى و كتابش چه مى گويى ؟ آيا چيزى از اين دو را انكار مى كنى ؟
امام ـ عليه السلام ـ من به نبوت عيسى و كتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواريون به آن اقرار كرده اند, اعتراف مى كنم , و به نبوت (آن ) عيسى كه اقرار به نبوت محمد(ص ) و كتابش نكرده و امتش را به آن بشارت نداده كافرم
آيا به قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمى كنى ؟
امام ـ عليه السلام ـ آرى
جاثليق : پس دو شاهد از غير اهل مذهب خود از كسانى كه نصارى شهادت آنان را مردود نمى شمارند بر نبوت محمد(ص ) اقامه كن و از ما نيز بخواه كه دو شاهد بر اين معنا از غير اهل مذهب خود بياوريم
امام ـ عليه السلام ـ هم اكنون انصاف را رعايت كردى اى نصرانى , آيا كسى را كه عادل بود و نزد مسيح , عيسى بن مريم مقدم بود مى پذيرى ؟
جاثليق : اين مرد عادل كيست , نامش را ببر
امام ـ عليه السلام ـ دربارهء <يوحناى > ديلمى چه مى گويى ؟
جاثليق : به به ! محبوبترين فرد نزد مسيح را بيان كردى
امام ـ عليه السلام ـ تو را سوگند مى دهم آيا انجيل اين سخن را بيان مى كند كه يوحنا گفت : حضرت مسيح مرا از دين محمد عربى باخبر ساخت و به من بشارت داد كه بعد از او چنين پيامبرى خواهد آمد, من نيز به حواريون بشارت دادم و آنها به او ايمان آوردند؟
جاثليق گفت : آرى ! اين سخن را يوحنا از مسيح نقل كرده و بشارت به نبوت مردى و نيز بشارت به اهل بيت و وصيش داده است , اما نگفته است اين در چه زمانى واقع مى شود و اين گروه را براى ما نام نبرده تا آنها را بشناسيم
امام ـ عليه السلام ـ اگر ما كسى را بياوريم كه انجيل را بخواند و آياتى از آن را كه نام محمد(ص ) و اهل بيتش و امتش در آنها است , تلاوت كند آيا ايمان به او مى آورى ؟
جاثليق : بسيار خوب است
امام ـ عليه السلام ـ به نسطاس رومى فرمود: آيا سِفْرِ سوم انجيل را از حفظ دارى ؟
نسطاس گفت : بلى , از حفظ دارم
سپس امام به راءس الجالوت (بزرگ يهوديان ) رو كرد و فرمود: آيا تو هم انجيل را مى خوانى ؟ گفت آرى به جان خودم سوگند. فرمود سِفْرِ سوم را بر گير, اگر در آن ذكرى از محمد و اهل بيتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده
سپس امام ـ عليه السلام ـ سِفْرِ سوم را قرائت كرد تا به نام پيامبر(ص ) رسيد, آنگاه متوقف شد و رو به جاثليق كرد و فرمود: اى نصرانى ! تو را به حق مسيح و مادرش آيا قبول دارى كه من از انجيل باخبرم ؟
جاثليق : آرى
سپس امام ـ عليه السلام ـ نام پيامبر(ص ) و اهل بيت و امتش را براى او تلاوت كرد, سپس افزود: اى نصرانى ! چه مى گويى , اين سخن عيسى بن مريم است ؟ اگر تكذيب كنى آنچه را كه انجيل در اين زمينه مى گويد, موسى و عيسى هر دو را تكذيب كرده اى و كافر شده اى
جاثليق : من آنچه را كه وجود آن در انجيل براى من روشن شده است انكار نمى كنم و به آن اعتراف دارم
امام ـ عليه السلام ـ همگى شاهد باشيد او اقرار كرد, سپس فرمود: اى جاثليق : هر سوءال مى خواهى بكن
جاثليق : از حواريان عيسى بن مريم خبر ده كه آنها چند نفر بودند و نيز خبر ده كه علماى انجيل چند نفر بودند؟
امام ـ عليه السلام ـ : از شخص آگاهى سوءال كردى , حواريون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود. اما علماى بزرگ نصارى سه نفر بودند: يوحناى اكبر در سرزمين باخ , يوحناى ديگرى در قرقيسا و يوحناى ديلمى در رجاز, و نام پيامبر و اهل بيت و امتش نزد او بود, و او بود كه به امت عيسى و بنى اسرائيل بشارت داد
سپس فرمود: اى نصرانى به خدا سوگند ما ايمان به آن عيسى داريم كه ايمان به محمد(ص ) داشت , ولى تنها ايرادى كه به پيامبر شما عيسى داريم اين بود كه او كم روزه مى گرفت و كم نماز مى خواند
جاثليق ناگهان متحير شد و گفت : به خدا سوگند علم خود را باطل كردى , و پايهء كار خويش را ضعيف نمودى , و من گمان مى كردم تو اعلم مسلمانان هستى
امام ـ عليه السلام ـ : مگر چه شده ؟
جاثليق : به خاطر اينكه مى گويى عيسى ضعيف و كم روزه و كم نماز بود, در حالى عيسى حتى يك روز را افطار نكرد و هيچ شبى را (به طور كامل ) نخوابيد و صائم الدهر و قائم الليل بود
امام ـ عليه السلام ـ : براى چه كسى روزه مى گرفت و نماز مى خواند؟
جاثليق نتواتنست پاسخ گويد و ساكت شد (زيرا اگر اعتراف به عبوديت عيسى مى كرد با ادعاى الوهيت او سازگار نبود
امام ـ عليه السلام ـ : اى نصرانى , سوءال ديگرى از تو دارم
جاثليق , با تواضع , گفت : اگر بدانم پاسخ مى گويم
امام ـ عليه السلام ـ : تو انكار مى كنى كه عيسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مى كرد؟
جاثليق در بن بست قرار گرفت و بناچار گفت : انكار مى كنم , چرا كه آن كس كه مردگان را زنده كند و كور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق الوهيّت
امام ـ عليه السلام ـ حضرت اليسع نيز همين كار را مى كرد و او بر آب راه رفت و مردگان را زنده كرد و نابينا و مبتلا به برص را شفا داد, اما امتش قائل به الوهيت او نشدند و كسى او را عبادت نكرد. حزقيل پيامبر نيز همان كار مسيح را انجام داد و مردگان را زنده كرد
سپس رو به راءس الجالوت كرده فرمود: اى راءس الجالوت , آيا اينها را در تورات مى يابى كه بخت النصر اسيران بنى اسرائيل را در آن زمان كه حكومت با بيت المقدس مبارزه كرد به بابل آورد, خداوند حزقيل را به سوى آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده كرد؟ اين واقعيت در تورات مضبوط است , هيچ كس جز منكران حق از آن را انكار نمى كنند
راءس الجالوت : ما اين را شنيده ايم و مى دانيم
امام ـ عليه السلام ـ : راست مى گويى , سپس افزود: اى يهودى اين سِفْر از تورات را بگير, و آنگاه خود شروع به خواندن آياتى از تورات كرد, مرد يهودى تكانى خورد و در شگفت فرو رفت
سپس امام ـ عليه السلام ـ رو به نصرانى كرد و قسمتى از معجزات پيامبر اسلام (ص ) را دربارهء زنده شدن بعضى از مردگان به دست او و شفاى بعضى از بيماران غير قابل علاج را به بركت او برشمرد و فرمود: با اينهمه ما هرگز او را پروردگار خود نمى دانيم , اگر به خاطر اين گونه معجزات , عيسى را خداى خود بدانيد بايد <اليسع > و <حزقيل > را نيز معبود خويش بشماريد, زيرا آنها نيز مردگان را زنده كردند و نيز ابراهيم خليل پرندگانى را گرفت و سر بريد و آنها را بر كوههاى اطراف قرار داد, سپس آنها را فرا خواند و همگى زنده شدند, موسى بن عمران نيز چنين كارى را در مورد هفتاد نفر كه با او به كوه طور آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد, تو هرگز نمى توانى اين حقايق را انكار كنى , زيرا تورات و انجيل و زبور و قرآن از آن سخن گفته اند, پس بايد همه اينها را خداى خويش بدانيم
جاثليق پاسخى نداشت بدهد, تسليم شد و گفت : سخن , سخن تواست و معبودى جز خداوند يگانه نيست
سپس امام ـ عليه السلام ـ در باب كتاب اشعيا از او و راءس الجالوت سوءال كرد. او گفت : من از آن بخوبى آگاهم . فرمود: اين جمله را به خاطر داريد كه اشعيا گفت : من كسى را ديدم كه بر دراز گوشى سوار است و لباسهايى از نور در تن كرده (اشاره به حضرت مسيح ) و كسى را ديدم كه بر شتر سوار است و نورش مثل نور ماه (اشاره به پيامبر اسلام (ص ) ) گفتند: آرى اشعيا چنين سخنى را گفته است
امام ـ عليه السلام ـ افزود: اى نصرانى , اين سخن مسيح را در انجيل به خاطر دارى كه فرمود: من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مى روم و <بارقليطا> مى آيد و دربارهء من شهادت به حق مى دهد (آن گونه كه من دربارهء او شهادت داده ام ) و همه چيز را براى شما تفسير مى كند؟(54
جاثليق : آنچه را از انجيل مى گويى ما به آن معترفيم
سپس امام ـ عليه السلام ـ سوءالات ديگرى دربارهء انجيل و از ميان رفتن نخستين انجيل و بعد نوشته شدن آن به وسيلهء چهار نفر: مرقس , لوقا, يوحنا و متّى كه هركدام نشستند و انجيلى را نوشتند (انجيلهايى كه هم اكنون موجود و در دست مسيحيان است ), سخن گفت و تناقضهايى از كلام جاثليق گرفت
جاثليق بكلى درمانده شده بود, به گونه اى كه هيچ راه فرار نداشت . لذا هنگامى كه امام ـ عليه السلام ـ بار ديگر به او فرمود: اى جاثليق , هر چه مى خواهى سوءال كن , او از هر گونه سوءالى خود دارى كرد و گفت : اكنون شخص ديگرى غير از من سوءال كند, قسم به حق مسيح كه گمان نمى كردم در ميان مسلمانان كسى مثل تو (باشد.(55
پی نوشتها:
38- دكتر طه حسين , انديشمند معاصر مصرى , درباره تاءثير ناروايى كه آشنايى مسلمانان با فرهنگهاى بيگانه بخصوص فرهنگ يونانى گذاشت , مى نويسد: سپس چيزى نگذشت كه مسلمانان با فرهنگهاى بيگانه بخصوص با فرهنگ يونانى و از همه بيشتر با فلسفه يونان آشنا شدند. اينها همه روى مسلمانان اثر گذاشت و آن را وسيله ء دفاع از دين خود قرار دادند. آنگاه قدمى فراتر نهادند و عقل قاصر بشرى را بر هر چيزى حاكم شمردند و گمان كردند تنها عقل سرچشمهء معرفت است و تدريجاً خود را بى نياز از سر چشمهء وحى دانستند. اين ايمان افراطى به عقل , آنان را فريفته ساخت و به افراط و دورى از حق گرفتار آمدند. همين اشتباه بود كه درهاى اختلاف را به روى آنان گشود و هر جمعيتى به استدلالات واهى تمس جستند و شمارهء فرقه هاى آنان را از هفتاد گذراند (آئينه ء اسلام , ترجمهء دكتر محمد ابراهيم آيتى , تهران , شركت انتشار, 1339ه.ش , ص 266
39- گوستاولوبون فرانسوى مى گويد: حقيقت مطلب اين است كه سلطنت سياسى اعراب در زمان هارون و پسرش ماءمون به اوج قدرت رسيد, زيرا حد شرقى سلطنت آنها در آسيا, مرز چين بود, و در آفريقا, اعراب , قبائل وحشى را تا مرزهاى حبشه , و روميان را تا تنگهء بسفور به عقب راندند و همچنان تا كرانه هاى اقيانوس اطلس پيش رفتند
(تاريخ تمدن اسلام و عرب , ترجمهء سيد هاشم حسينى , تهران , كتابفروشى اسلاميه , ص 211.
40- عيون اخبار الرضا ـ عليه السلام ـ, تهران , دارالكتب الاسلامية, ج 1 ص 179ـ مجلسى , بحار الانوار, تهران , , 1385ه ق , ج 49 ص 177
41- صدوق , همان كتاب , ج 2 ص 185ـ مجلسى , همان كتاب , ص 189
42- صدوق , همان كتاب , ص 239 مجلسى , همان كتاب , ص 290
43- مجلسى , همان كتاب , ص 175ـ الشيخ عزيز الله العطاردى الخبوشانى , مسند الامام الرضا, الموءتمر العالمى للامام الرضا ـ عليه بالسلام ـ, 1406ق , ج 2 ص 75
44- جاثليق (به كسر <ث > و <لام )> لفظى يونانى است به معناى رئيس اسقفها و پيشواى عيسوى , لقبى است كه به علماى بزرگ نصارى داده مى شد و نام شخص خاصى نيست (المنجد) و شايد معرَّب كاتوليك بوده باشد
45- راءس الجالوت لقب دانشمندان و بزرگان ملت يهود است (اين نيز اسم خاص نيست
46- هربز اكبر, يا هيربد اكبر لقبى است كه مخصوص بزرگ زردشتيان بوده , به معناى پيشواى بزرگ مذهبى و قاضى زردشتى و خادم آتشكده
47- عمران صابى چنانكه از نامش پيداست , از مذهب صابئين دفاع مى كرد. صابئين گروهى هستند كه خود را پيرو حضرت يحيى مى دانندولى به دو گروه موحد و مشرك تقسيم شده اند:
گروهى از آنان رو به ستاره پرستى آورده اند, لذا آنها را گاه به عنوان ستاره پرستان مى نامند. مركز آنها سابقا شهر حران در عراق بود, سپس به مناطق ديگرى از عراق و خوزستان روى آوردند. آنها طبق عقايد خود بيشتر در كنار نهرهاى بزرگ زندگى مى كنند و هم اكنون گروهى از آنان در اهواز و بعضى مناطق ديگر به سر مى برند
48- سليمان مروزى مشهورترين عالم علم كلام در خطهء خراسان در عصر ماءمون بود براى او احترام زيادى قائل مى شد
49- على بن محمد بن جهم , ناصبى و دشمن اهل بيت بوده است . مرحوم صدوق روايتى از على بن محمد بن جهم نقل كرده كه از آن استفاده مى شود كه وى نسبت به حضرت رضا ـ عليه السلام ـ محبت داشته است , آنگاه در ذيل همين حديث آورده است كه : هذا الحديث غريب من طريق على بن محمد بن الجهم مع نصبه و بغضه و عداوته لاءهل البيت ـ عليهم السلام ) عيون اخبار الرضا, تهران , دار الكتب الاسلامية, 1377(هـ. ق ج 1 ص 204. صاحب جامع الرواةنيز همين مطلب را در شرح حال او آورده است (جامع الرواة, منشورات مكتبةآيت الله العظمى المرعشى النجفى , قم 1403هـ. ق , ج 1 ص 596ـ 597
50- با اينكه علماى رجال , حسن بن سهل نوفلى را توثيق نكرده اند, اما گفته اند: او را كتابى است خوب و كثير الفائده (اردبيلى , جامع الرواة, قم , مكتبةآيت الله العظمى المرعشى النجفى , 1403هق , ج 1 ص 226
51- صدوق , همان كتاب , ج 1 ص 155
52- سويق شربت مخصوصى بوده كه با آرد درست مى كردند
53- فرزند امام صادق ـ عليه السلام ـ و عموى امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ
54- مقصود از <بارقليطا> يا <فارقليطا>, كه حضرت مسيح از آمدن او خبر داده است , حضرت محمد(ص ) مى باشد و اين پيشگويى در انجيل <يوحنّا> در ابواب 14و 15و 16 وارد شده است , و قرآن مجيد نيز در آيهء 6از سوره صَف ّ, اين معنا را از قول حضرت عيسى ـ عليه السلام ـ نقل كرده است (براى اطلاع بيشتر در اين زمينه رجوع شود به كتاب <احمد موعود انجيل >, تاءليف استاد جعفر سبحانى , انتشارات توحيد, قم , 1361هـ. ش , ص 97ـ 133
55- مجموعهء آثار دومين كنگرهء جهانى حضرت رضا ـ عليه السلام ـ, 1366هـ.ش , ج 1 ص 432ـ 452 مقاله ء آيت الله ناصر مكارم شيرازى , با تلخيص
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}